هر تمدنی که دست به ابداع و نوآوری نزند، هر تمدنی که پاسخِ پرسشهایش را در تحقیقاتِ گذشتگان بجوید، هر تمدنی که دانستههایش بیشتر از ندانستههایش باشد، محکوم به نابودی است. امپراتوری کهکشانی هم به مدتِ دوازدههزار سال بر بیست میلیون سیارهی بشر حُکم رانده و در تمامِ این دوران صلح و آرامش را برقرار کرده. اما به آن مشکلاتی دچار شده که تمدنهای دیگر را به نابودی کشانده و در نتیجه فروپاشیاش نزدیک است. بااینهمه، تنها هری سلدونِ ریاضیدان این مسئله را میداند. سلدون علمی ابداع کرده است به نام «روانتاریخ» که با کمکِ آن میتواند آینده را «ببیند». ریاضیاتِ او نشان میدهد که وقتی امپراتوری فروبپاشد، سیهزار سال بربریت و بیتمدنی بر کهکشان حاکم خواهد شد تا امپراتوری تازهای سر بربیاورد.
سلدون میداند که دیر شده و دیگر نمیتوان جلوِ این فروپاشی را گرفت؛ اما میتوان مدتِ فِترَت، یعنی دوران میانِ دو امپراتوری، را به هزار سال کاهش داد. برای این کار باید بهترین دانشمندانِ امپراتوری را گرد هم بیاورد و به سیارهای دورافتاده بفرستد تا علومِ امپراتوری را برای نسلهای آینده حفظ کنند: سیارهی ترمینوس یا بنیاد.
دههها و سدهها میگذرند و سیارهی ترمینوس در معرضِ خطراتِ بسیاری قرار میگیرد: سیاراتی که سیاستشان «کشورگشایی» است، جنگسالارانی که با کاهشِ نفوذِ امپراتوری قدرت میگیرند، مخالفتِ سیارات با برقراری رابطهی بازرگانی با بنیاد و غیره. بنیاد هم برای مقابله با این مشکلات هیچ سلاحی ندارد مگر علم و قدرتِ تاریخ. اما آیا چنین چیزی برای بقا کافی است؟