جیم هر روز ناهارش که یک چیز مشخص بود رو با خودش به مدرسه میبرد.
یک ساندویچ، یک سیب و یک بسته خوراکی انرژیزای انفجاری.
جیم عاشق خوراکی انفجاریش بود.
دوستاش اِورِت و رِی هم خوراکیهای انفجاری رو دوس داشتن ولی نه مثل جیم.
اون همهی طعمهای این خوراکی خوشمزه رو امتحان کرده بود و همهشون رو بدون استثنا دوست داشت.
مطمئن نبود کدوم طعم رو از همه بیشتر دوست داره فقط میدونست که عاشق همهی طعمهاشه.