من واژه اوج را به کار بردم اما هانا ابدا جاهطلب نبود (منسوب دانستن او به هر «موقعیت شغلی» بیمعناست) اگر میکوشید به اوجی برسد، آن اوج به معنای قلهای بود که تلاش میکرد به آن دست یابد تا مانند کاشفی که آخرین مرحله کوهپیمایی را تنها به پایان میبرد، پیرامون خود را نظاره کند. آنچه در برابر دیدگانش میگسترد «دورانهای تیره و تاری» بود که به عنوان یک یهودی و نیز به عنوان آدمی گریخته از وطن، گواهش بود: سقطهای پایانناپذیر جنین انقلاب سوسیالیستی، مخاطرات کنونی جمهوری امریکایی که او در آن کانون جدیدی یافته بود و با بدبینی روزافزون به آن میپیوست، اندیشههای آزادی که به همراه خود آورده بود. و نیز او از فراز قلهاش نقشه بزرگ مفاهیم و الهاماتی را میدید که برخی از آنها میراث یک سنت فلسفی دیرپا و برخی دیگر کشفیات خود او بودند که اگر از بلندای کافی آنها را میدیدیم دستکم میتوانستند به ما نشان دهند که در کجا هستیم.