سَمی آسفالت صاف کن هر وقت که توی گاراژ چشمهاش رو میبست، خیلی سریع خوابش میبرد و رویای این رو میدید که داره جادههای طولانی و عریض رو طی میکنه و تا جایی که میشه، اونها رو صاف میکنه.
همهی ماشینهایی که توی گاراژ بودن خوابیدن رو به کار کردن ترجیح میدادن، اما سَمی اینطوری نبود.
اون عاشق کار کردن بود و این فعالیتِ مورد علاقش بود.
ولی یک مشکلی وجود داشت!
سمی باید منتظر می مون تا اول ماشینهای دیگه کارهاشون رو انجام بدن و در آخر نوبت به اون میرسید…