بزرگترین نعمتی که از آن برخوردار هستیم فراموشی است. اگر امکان فراموشی نبود احتمالا ما زندگی کار خیلی دشواری میشد. اما آیا همه چیز را میتوان فراموش کرد؟ قطعا خیر. وقتی با کسی یا جیزی سالیان سال خاطره دارید و روزی به هر دلیلی آن را از دست بدهید، هرگز نمیتوانید آن را فراموش کنید. مگر میشود آدم بخشی از زندگیاش را فراموش کند؟ راهکار اینجا فقط کنار آمدن با شرایطی است که بوجود آمده است. باید به دنبال راهی باشید تا بتوانید به مسیر زندگی ادامه دهید. چرا که زندگی منتظر ما نمیماند.
اگر منتظر هستید این کتاب شاهکاری از لئو تولستوی باشد یا زندگینامهای از او و یا هرچیزی که ارتباط مستقیم با آن داشته باشد سخت در اشتباهید. این از زیرگی نویسنده در انتخاب عنوان است. عنوانی به حق دلپذیر و گیرا.
نینا سنکویچ نویسندهي رمان تولستوی و مبل بنفش، با از دست دادن خواهری که به شدت همروش و همراه هم بودند و شباهت زیادی هم به یکدیگر داشتند، دچار بحران روانی میشود به طوری که هرچه به سن ۴۶ سالگی نزدیکتر میشود بیشتر از مرگ میترسد زیرا خواهرش به دلیل بیماری سرطان در همین سن از دنیا رفته بود. اما نینا یک روزی به علاقهی کودکی خودش و خواهرش باز میگردد؛ کتابخوانی. نینا سنکویج تصمیم میگیرد برای رهایی از فکر و خیال و التیام زحمی که بر دلش نشسته هر روز یک کتاب بخواند و آن را با دیگران به اشتذاک بگذارد اما چه چیزی نوشتههای او را از باقی نقدهایی که به کتابها میشد متمایز میکرد؟ جواب سوال حسی بود که منتقل میشد. نینا در کنار تشریح داستان کتابها، از حال خودش هم مینوشت. چه روزی و با چه حال روحیای اقدام به خواندن آن کتاب کرده است؛ چه حسی گرفته و بعد از خواندن کتاب چطور بوده است. نینا اسکویچ نویسنده کتاب تولستوی و مبل بنفش، در سال ۲۰۱۱ اقدام به انتشار خاطرات خود میکند. زبان ساده و صمیمی و قلم روان نویسنده در مدت کوتاهی کتاب را به یکی از پرفروشترین کتابها از نظر گودریدرز کرد. این کتاب روایت زندگی خانمی که خواهر خود را فراموش کرده و به کتاب پناه آورده نیست که البته در پشت پرده داستان همین است؛ اما این کتاب را میتوان دایرهالمعارف باقی کتابهایی دانست که نینا در این یک سال بازیابی روانش به آنها روی آورده است.
نینا سنکویچ که در دانشگاه هاروارد حقوق خوانده، برای نشریاتی چون نیویورک تایمز و لسانجلس تایمز مینوشت. او که نویسندهی کتوب غیرداستانی است در خانوادهی به دنیا آمد که همگی به کتاب خواندن عشق میورزیدند. نینا بعد از مرگ خواهرش با روی آوردن به کتاب، به دنبال معنانی مرگ و زندگی میگردد و از تجربیات شخصیتهای داستانهای نویسندگانی چون: جورج ساندرس، جولین بارنز، آلیس مونرو، موریل باربری، کالم مککان، پل استر و لئو تولستوی میآموزد که چطور اندوه و سوگ را تاب آوردند.
کتاب تولستوی و مبل بنفش در اربیهشت ماه سال ۱۳۹۷ به هنت و قلم روان خانم لیلا کرد به زبان فارسی ترجمه شده است و انتشارات کوله پشتی نیز آن را چاپ کرد. این کتاب در ایران نیز مورد استقبال منتقدین بسیاری قرار گرفت و خیلی سریع به چاپ دوم و پشت سر آن به چابهای شانزدهم و هفدهم نیز رسید. این استقبال بینظیر از یک کتاب غیرداستانی سبب شد که نسخهی صوتی آن نیز به بازار کتاب عرضه شود. بهترین ترجمه کتاب تولستوی و مبل بنفش را میتوان متعلق به لیلا کرد دانست که با صدای مریم پاکذات خوانش شده است. برای دانلود کتاب تولستوی و مبل بنفش صوتی میتوانید به سایت فیدیبو رفته و یا به صورت کاملا رایگان اپلیکیشن فیدیبو را دانلود کرده و به کتاب صوتی دسترسی داشته باشید. اگر از آن دسته افرادی هستید که کتاب را در کامپیوتر و موبایل خود مطالعه میکنید میتوانید با جستجوی نام کتاب اقدام به دانلود pdf تولستوی و مبل بتفش کنید.
به جرات میتوان گفت این کتاب برای هرکسی که با عشق و نه تنها برای سرگرمی، کتاب میخواند مناسب است. این کتاب، رمانی نیست که سرنوشت و شادیها و اندوهها را نوشته باشد. این کتاب سرگذشت نویسنده نیست پس اگر به خواندن کتاب علاقهمند هستید و از ناداستانها لذت میبرید، این کتاب میتواند گزینهی درست باشد.
سرآغاز: روی صخره
عبور از پُل
بازگشت به کتابخانۀ سیار
زیباییهای دنیا
در جست و جوی کتابها و زمان
تغییر برنامه
یگانه مرهم اندوه
جست و جوی ستاره
شانسی دیگر
خوشامد گویی به فضول معرکه
شنیدن کلماتی که قبلاً نشنیده بودم
جایی که گرما پیدا شد
کتابها تجربهاند
پیوند با دنیا
مرد خوابهای من
چشمانداز بهتر
شبتابها روی چمن میرقصند
حکمت رمانهای معمایی
هدف مهربانی
پیاده شدن از موتورسیکلتِ لولو
تولستوی روی مبل بنفش من
همانطور که قدم میزدم. آسمان بر فراز کوههای دوردست روشن میشد. خورشید در مقابلم طلوع کرد. نور خورشید بر فراز سبزههای سفید از یخ پخش شد. من روی سنگریزههایی که مثل یخ زیر کفشهایم میشکستند قدم زدم. ملخهای پاییزی از گرمایی که خورشید ایجاد میکرد جلوی پایم بیرون میپریدند و راهنمای راهم بودند. همانطور که قدم میزدم. حواسم به چیزهای اطرافم بودم؛ سبزههای وسیع و یکدستی که زیر نور خورشید میدرخشیدند؛ بوتههای کنارةٌ مسیر که با رنگ قرمزی برق میزدند؛ درختهاء سرد و سیاه در برابر آسمان و کوههای ارغوانی دوردست زیر مه رقیقی از صورتی و گلبهی روشن. هوای تازه روی گونههایم سوزنسوزن میشد و من هو را با نفسهای عمیق وارد ریههایم میکردم. احساس میکردم با انرژی زلالی که از بیداری زمین بر میخواست و حالا در رگهایم جاری بود، میتوانم تا دوردستها بر فراز کوهها پرواز کنم.
من درست مثل پسر بورستالی بودم، صبحها که بیرون میدوید. جهان اطراف او گشوده و تازه بود: همین که صبح زود، وقتی که هنوز پرندهها هم جرئت چهچه زدن ندارند. اولین خیزش را روی علفهای یخزده برمیدارم. به فکر فرومیروم و این چیزی است که دوست دارم ... بعضی وقتها به اين فکر میکنم که هرگز در زندگیام به اندازة آن ساعتها آزاد و رها نبودهام. وقتی که از مسیر بیرون دروازه یورتمه میروم و از کنار درخت بلوط شکم گندة عریان انتهای مسیر دور میزنم. من آن احساس را میشناختم؛ هرگز به آن اندازه آزاد و رها نبودن این همان حسی بود که آن روز صبح در آدیرونداک احساس کرده بودم. بازگشت به زمان، بازگشت به وقتی بود که
احساس خوشبینی بی حدومرزی داشتم؛ بازگشت به وقتی که خواهرم نمرده بود. همة آدمها یک قبل ویک بعد دارند. ایام زندگی ما با یک حادثة ازدستدادن یا رنج کشیدن یا گرفتاری به چند بخش تقسیم شده است. برای
من آن حادثه مرگ خواهرم بود؛ مرگی خیلی زود و دور از انتظار.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 791.۵۶ مگابایت |
مدت زمان | ۰۹:۳۵:۱۹ |
نویسنده | نینا سنکویچ |
مترجم | لیلا کرد |
راوی |