همیشه روی تابلوِ جلوِ دبستان گرانیتسیتی مینوشتند: «دانشآموزان و کارمندان، خوش آمدید!» اما امروز روی تابلو، فقط نوشته: «هار.»
از روی صندلیم در کلاس ۲ - ج، آقای فارمر را میبینم که دارد توی جعبهای دنبال حروف دیگری میگردد.
کلاس اول که بودم از بابا پرسیدم چرا یک کشاورز در مدرسهی ما کار میکند؟ بابا گفت آقای فارمر سرایدار است، نه کشاورز. بعد توضیح داد که قدیمها، قبل از اینکه آدمها اسم و فامیلی داشته باشند، اگر دو نفر اسمشان جان بود، به یکی میگفتند جان بیکر و به دیگری میگفتند جان فارمِر. برای همین، نامِ خانوادگی خیلی از آدمها به یک شغل اشاره میکند.
اسم یکی از همکلاسیهایم در کلاس دوم، کالین کوک است. مطمئنم که پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدربزرگش آشپز بوده! حتی شاید آشپزِ آدم معروفی بوده. همکلاسیِ دیگرم اسمش ناتالی شومِیکِر است. یکبار قصهی مرد کفاشی را خواندم که وقتی شبها میخوابید، آدمکوچولوها به او در کارش کمک میکردند.
آقای فارمر حرف «و» را به تابلو اضافه کرده و حالا نوشتهی روی تابلو شده هارو. حدس میزنم دارد اسم هاروی را روی تابلو مینویسد ولی نمیدانم چرا. من که کسی را به اسم هاروی نمیشناسم.
بعضی از ما بچههای کلاس ۲ - ج، توی نامِ خانوادگیمان اسم شغلی نداریم؛ مثل خود من. اسم من لوسیندا ماری واتکینز است. همه مرا لوسی صدا میکنند و تا حالا یکبار هم نپرسیدهام که واتکینز دیگر چیست!
خانم فلیپو هم همینطور. نمیدانم فلیپو چیست، اما انگار یک جور دلقک است! البته من هیچوقتِ هیچوقت به خانم فلیپو نمیگویم دلقک! او بهترین و باهوشترین معلمی است که تا حالا داشتهام.
همین حالا خانم فلیپو دارد کلمههای این هفته را روی وایتبُرد مینویسد و ما هم باید آنها را توی دفترمان بنویسیم. شاید نگران این باشید که به درس توجه نمیکنم، اما اینطوری نیست. من میتوانم همزمان گوش بدهم و فکر کنم.
مامان میگوید من چندکارهیِ خوبی هستم. چه خوب که چندکارهی خوبیام، چون آقای فارمر یک حرف «ای» را هم به تابلو اضافه کرده و من هم نمیخواهم جلوِ خودم را بگیرم و به بیرون نگاه نکنم، تا وقتی بفهمم این هاروی کیست و چرا اینقدر مهم است که اسمش را روی تابلوِ مدرسه مینویسند.
خانم فلیپو اعلام میکند: «بچهها، سه دقیقه به زنگ تفریح مونده.»