لیسی از آن سکوت و آرامش لذت میبرد. او مانند همهی همکارانش، اغلب به تنهایی به پروندههایش رسیدگی میکرد. تعدیل نیرو از تعداد مأموران تحقیق کاسته بود و اکنون فقط شش مأمور دیگر در سازمان نظارت بر قضات باقی مانده بودند. هفت مأمور تحقیق در یک ایالت بیست میلیون نفری، با هزار قاضی در ششصد دادگاه که در سال نیم میلیون پرونده را رسیدگی میکردند. لیسی از اینکه اغلب قضات صادق، سختکوش و متعهد به عدالت و برابری بودند، راضی و خوشحال بود. در غیر این صورت خودش نیز مدتها پیش آن اداره را ترک کرده بود. تعداد اندکی از قضات فاسد او را هفتهای پنجاه ساعت مشغول کار نگه میداشتند.
او به آرامی دکمهی چراغ راهنما را فشار داد و از سرعتش کاست و به سوی جادهی خروجی رفت. زمانی که خودرو توقف کرد، هوگو با حرکتی ناگهانی خود را جلو کشید؛ گویی بیدار و برای یک روز کار آماده است. او پرسید: «کجا هستیم؟»
«نزدیک هستیم. بیست دقیقهی دیگر میرسیم. زمانش رسیده که به سمت راست بچرخی و رو به پنجره خروپف کنی.»
«عذر میخواهم. خروپف میکردم؟»
«تو همیشه خروپف میکنی. دستکم زنت چنین ادعایی دارد.»
«خب، برای دفاع از خودم باید بگویم که امروز صبح، ساعت سه آخرین بچهاش را بغل کرده بودم و راه میبردم. به گمانم دختر است. اسمش چه بود؟»
«اسم کدام؟ زنت یا دخترت؟»
لیسی و همکارش از سازمان نظارت بر قضات مجبور میشن با مردی ملاقات کنن که ادعا داره یه قاضی فاسد با یه گروه مافیایی همکاری داره و این آغاز ماجراست
باید بگم حدود صد صفحه اول حوصله م نمیکشید چون اطلاعات زیاد و درهم میداد ولی بعدش که خط داستان دستم اومد دیگه نمیشد زمین بذارم خیلی عالی بود یه داستان هیجانی و معمایی فوق العاده خیلی لذت بخش بود من هرچی از گریشام خوندم پشیمون نشدم حتما توصیه ش میکنم بخصوص برا اونهایی که مثل خودم عاشق این ژانر هستن
5
شاید ده صفحه اول داستان جذاب نباشه ولی دیگه نمتونی کتابو زمین بزاری. ولی اخر داستان میشد بنظرم با توضیحات بیشتر تموم کرد .
2
یک قاضی متهم به رشوه خواری شده و سازمان نظارت بر قاضی ها مشغول بررسی ادعا می شود.
خوب بود.
5
از داستانهای جالب جان گریشام بود با همون تم وکیلی که پول بزرگی رو دنبال میکنه