پروفسور ماینارد حرف او را تصدیق کرد. «این موضوع کاملاً مشخصه لِن. اگه ما بخوایم از نظر تمدن خودمون رو با زمین مقایسه کنیم، در حال حاضر در نقطهای قرار داریم که زمین اواخر قرن بیستم قرار داشت یا اوایل نیمهی دوم قرن بیستم. به همین دلیل این نکته حائز اهمیته که ما ساختارهای خودمون رو به شکلی استوار حفظ کنیم و دوباره با زمین ارتباط برقرار کنیم. برای داشتن تمدنی مستحکم، گزینهی دیگهای وجود نداره.»
بیرون ساختمان صدای فریاد و جنبوجوشی بلندشد که تا داخل تالار کنفرانس امتداد یافت. درس دانشجویان سال اول پایان یافته بود و آنها با سروصدای زیادی به طرف خروجیها میرفتند.
«اگر کسی سؤال دیگهای نداره، من همین جا پایان کلاس رو اعلام میکنم.»
دارس دستش را دوباره بالا برد و چند نفر آه و ناله کردند. بریت لبخند زد. او میدانست که دارس در نهایت همین کار را میکند.
«اگر زمین دیگه نخواد با ما ارتباط برقرار کنه یا در اثر یه فاجعه به کلی نابود بشه، اونوقت چه اتفاقی میافته؟» سکوت دوباره بر کلاس حکمفرما شد.
پروفسور ماینارد آهسته گفت: «امیدواریم که هرگز این اتفاق نیفته.» سپس از تمام دانشجویان برای تلاشهایشان تشکر کرد، فارغالتحصیل شدنشان را تبریک گفت و کلاس را ترک کرد.
آنها با موفقیت تحصیل در دانشگاه را به پایان رسانده بودند.