قوقولی خان با قدی خانوم، گوشهی حیاط یه پیرزن و پیرمرد مهربون زندگی میکنند.
اونا دو تا جوجه دارن به نام جیکو و جیک جیکو.
لونهی قشنگِ اونا وسط حیاط، توی یه باغچهست.
اون روز هوا آفتابی بود و قوقولی خان گوشهی لونه لم داده بود.
قدی خانوم هم داشت با نوکش بال و پرِ حنایی رنگشو تمیز میکرد.
یکهو جیکو گفت:
- یه دونه کرم.