یک روز صبح که سِث مدرسهاش دیر شده بود، مادرش بهش یادآوری کرد کلاهش رو برداره و جا نذارتش.
بعد خیلی سریع فیل اسباب بازی رو توی کیف مدرسهاش چپوند.
الی، فیل اسباب بازی کوچولوی آبی رنگش بود که سث شبها بغلش میکرد و به خواب میرفت.
اون همیشه الی رو با خودش به همه جا میبرد، ولی حالا از وقتی که مهدکودکش تموم شده بود و به دبستان میرفت، خیلی مواظب بود کسی از همکلاسیهاش الی رو نبینه.
ولی اون روز اونقدر عجله داشت که فراموش کرده زیپ کیفش رو ببنده…