همه توی سیرک نشسته و منتظر این بودن که نمایش شروع بشه.
ناگهان سکوت همه جا رو فرا گرفت …
مربی تِد شلاق رو به صدا در آورد، خرس روی پاهای عقبش ایستاد و غرش وحشتناکی کرد.
بچههای حاضر در سیرک از ترس لرزیدن و بغل پدر مادرشون رفتن.
خرس واقعا خیلی ترسناک به نظر میرسید.
وقتی نمایش تموم شد، تد به قفسش برگشت.
اشکهاش از کنار پوزهاش شروع به چکیدن کردن، چون این خرس بزرگ درنده، بر خلاف ظاهر خشن یک قلب مهربون داشت.