جوجو مویز روزنامهنگار انگلیسی است که از سال ۲۰۰۲ تماموقت پای نوشتن رمان نشست. تا سال ۲۰۱۲ هشت رمان نوشت که با استقبال روبهرو نشد اما با انتشار رمان «من پیش از تو» در ژانویه ۲۰۱۲ بلافاصله نام او در صدر جدول پرفروشترینهای انگلستان جای گرفت. مویز سپتامبر ۲۰۱۵ دنباله آن را تحت عنوان «پس از تو» روانه کتابفروشیها کرد.
جوجو مویز در ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن انگلستان متولد شد. او در رویال هالووی (Royal Holloway) دانشگاه لندن (University of London)و کالج نیو بدفورد دانشگاه لندن (Bedford New College) تحصیل کرد.
او از معدود نویسندگانی است که دو بار برنده جایزه سال رمان عاشقانه (Romantic Novel of the Year Award) توسط انجمن نویسندگان رمانهای عاشقانه (Romantic Novelists' Association) گردیده و آثارش به یازده زبان مختلف دنیا ترجمه شدهاند.
او در سال ۱۹۹۲ برنده یک بورس مالی از روزنامه ایندیپندنت برای شرکت در دوره کارشناسی ارشد روزنامهنگاری در دانشگاه شهر (City University) در لندن شد. او پس از آن به مدت ۱۰ سال (به جز یک سالی که در هنگ کنگ برای ساندی مورنینگ پست کار میکرد)، در سمتهای مختلف برای روزنامه ایندیپندنت کار کرد و در سال ۱۹۹۸ دستیار سردبیر اخبار شد و در سال ۲۰۰۲ مسئول بخش هنر و رسانه شد. مویز در سال ۲۰۰۲ به رمان نویسی تماموقت بدل گردید و اولین کتاب او با عنوان باران پناه دهنده منتشر شد. او همچنان به نوشتن مقالات برای روزنامه دیلی تلگراف مشغول است و هماکنون در مزرعهای در Saffron Walden،Essex با شوهر روزنامه نگارش، چارلز آرتور و سه فرزند خود زندگی میکند.
فیالواقع همین رمان «من پیش از تو» بود که درهای موفقیت را به روزی مویز گشود. کتاب او هفتههای متعددی در صدر پرفروشهای کتاب قرار گرفت. طوری که مویز در سال ۲۰۱۵، ادامه این کتاب را با عنوان «پس از تو» روانه بازار کتاب کرد.
رمان «من از پیش از تو» دستکم در ۲۸ کشور دنیا ترجمه شده است. خیلیها بعد از اتمام مطالعه این کتاب اصلاً دوست ندارند آن را زمین بگذارند و دوست دارند دوباره مطالعهاش را آغاز کنند.
در واقع شیوه روایت و خط داستانی که مویز برای کتاب انتخاب کرده، این سطح از جذابیت را به کتاب میبخشد.
مردی ثروتمندی که بعد از تصادف ناتوان شده و دختری از طبقات پایین جامعه که برای پرستاری انتخاب شده تا امید به زندگی را به پسر برگرداند.
مویز برای نوشتن این کتاب تحقیقات زیادی روی زندگی واقعی یک ورزشکار فلج و بیماران دیگری که دچار ناتوانی شده بودند و پرستاران آنها انجام داد.
خواننده بیاختیار از خود میپرسد، این دو چه ماجرایی با هم خواهند داشت. ایده کلی این داستان بسیار تکراری است و چند هزار سال که به صورتهای مختلف توسط نویسندگان مختلف بازتکرار میشود. منتها این ایده کلی هر بار با زبان و سبک نوشتاری هر نویسنده قابل، باز هم برای خود مشتری و خواهان پیدا میکند.
داستان درباره دو شخصیت است که در پیشبرد اهداف داستان مؤثرهستند.
داستان در اینباره است که چهطور میتوانی آدمی را تغییر دهی و وقتی آنها از تغییر سر باز میزنند، چگونه میتوانی آنها را با شرایطشان سازگار کنی. داستان درباره انتخابهاست. درباره کیفیت زندگی و اینکه چه کسی حق دارد تصمیم بگیرد زندگی چطور باشد.
پس از تمام کردن رمان «من پیش از تو» متوجه میشوید چرا این کتاب در ۲۸ کشور دنیا پرفروش است. لیزل شیلینگر، منتقد روزنامه نیویورک پس از خواندن رمان «من پیش از تو» معرفی این کتاب را با این جمله آغاز میکند: «وقتی این رمان را تمام کردم، نمیخواستم معرفیاش را بنویسم، دلم میخواست دوباره آن را بخوانم.» رمان «من پیش از تو» داستانی عاشقانه و خانوادگی است و از سوی دیگر روایتی از شجاعت و تلاشی مداوم برای بازگرداندن زندگی به مسیر درست.
لوییزا (لو) کلارک دختر ۲۶ سالهای از طبقه کارگر است که پرستار مرد ۳۵ ساله باهوش، ثروتمند و خشمگینی به نام ویلترینر میشود. ویل پس از تصادف با موتوسیکلت دچار فلج چهار اندام شده و دو سالی میشود که روی ویلچر مینشیند.کامیلا، مادر ویل، از روی ناچاری لوییزا را استخدام میکند. او پرستاری را هم برای مراقبتهای پزشکی ویل استخدام کرده است اما امیدوار است لوییزا روحیه پسرش را به او بازگرداند.
از مویز پرسیده شد: با کدام یک از شخصیتهای«من پیش از تو» احساس نزدیکی بیشتری میکنی؟
- خب، تا حدودی با لو. بچه که بودم یک جفت از آن جوراب های بلندی که او میپوشد داشتم و عاشقش بودم. فکر میکنم همه شخصیتهای داستان قابل درکاند و میشود با آنها احساس نزدیکی کرد، وگرنه اصلاً در ذهن مخاطب جان نمیگرفتند و در قالب نوشتهای در کتاب باقی میماندند. با کامیلا هم احساس نزدیکی میکنم. بهعنوان یک مادر نمیتوانم خودم را در برابر تصمیمهایی که او باید میگرفت تصور کنم با فرض اینکه در آن وضعیت باید از پس کنترل احساسهایت هم بربیایی.
- چه چیزی باعث شد شهری کوچک که قلعهای در مرکزش قرار دارد را محل وقوع داستان انتخاب کنید؟
- جاهای مختلفی را برای این که داستان در آنجا رخ دهد امتحان کردم.در سرتاسر اسکاتلند رانندگی کردم تا قلعهای را که در شهر کوچکی قرار دارد پیدا کنم. لازم بود که لو اهل شهر کوچکی باشد تا یک کلان شهر. چون خودم در یکی از این شهرهای کوچک زندگی کردم و تجربه بزرگ شدن در یکی از آنها نعمتی بزرگ است. من به یک قلعه نیاز داشتم چون نشان دادن زندگی مردم قشر متوسط در کنار آن بهخوبی امکان پذیر بود. بریتانیا بهشدت محدود به دسته بندیهای طبقاتی است و تا زمانی که از آنجا به جایی مثل استرالیا یا آمریکا که چنین شرایطی در آن حکمفرما نیست نروید، متوجه این وضعیت نمیشوید. می خواستم اختلاف طبقاتی بین لو و ویل به خوبی دیده شود.
چیزی که یاد گرفتم این است که باید داستانی را بنویسی که در ذهنت جای گرفته است. نمیتوانی داستانی بدبینانه بنویسی. نمیتوانی داستانی بنویسی که فکر میکنی برای بازار است. سال ۲۰۰۸ یا ۲۰۰۹ خبری درباره ورزشکار قهرمان جوانی در انگلستان شنیدم که پس از سانحهای فلج شده بود و چند سال بعد والدینش را ترغیب کرده بود تا او را به مرکزی برای خودکشی کمکی ببرند. در آن زمان، اصلاً نمیتوانستم چیزی که میشنوم را باور کنم. به هیچوجه آن را درک نمیکردم. بنابراین شروع کردم درباره آن اطلاعات جمع کردم و فهمیدم آنطور که من تصور میکنم تصمیم سادهای نیست.
ما دوست داریم فکر کنیم اگر از سانحه جسمی وحشتناکی به رنج افتادهای و شبیه به کریستوفر ریو شدهای، آدمی خارقالعاده میشوی که راهی برای نجات پیدا میکنی. من مطمئن نیستم چنین آدمی باشم. فکر کنم مدتی طولانی خیلی خشمگین باشم. با پرستاری صحبت کردم که با بیمارهایی که ستون فقراتشان آسیب دیده، سروکار دارد. او میگفت فقط دو بار در حرفهاش مردانی را دیده که از سازگار شدن با وضعیتشان اجتناب میکردند، کسانی که از پیدا کردن راهی برای نجات سر باز میزدند. این موضوع من را جذب کرد چرا که به این فکر میکردم کسی که مادر این مرد است شبیه به کیست، کسی که عاشق اوست به چه کسی شبیه است، اگر خود این مرد باشی شبیه به چه کسی هستی؟ میدانستم این داستانی است که باید تعریف کنم.