روی یک تپه، یک درخت بزرگ و پیر زندگی میکرد. همه این درخت را میشناختند. چون درخت خیلی مهربان بود و به همه کمک میکرد. مثلا اگر پرنده ای گم میشد، درخت به او جایی روی شاخهاش میداد و از او مواظبت میکرد تا مامان و بابایش را پیدا کند یا اگر یک آدم آن جا میآمد و گرسنه بود، درخت به او میوه میداد و میگذاشت تا زیر سایهاش بنشیند و به او کمک میکرد. روی یکی از شاخههای درخت یک برگِ کوچولو بود. آنها با هم دوست ِ صمیمی بودند و درخت، برگ را خیلی دوست داشت. آنها همیشه با هم بودند و با هم حرف میزدند.