روزی روزگاری، انواع حیوانات و پرندهها به خوبی و خوشی توی جنگلی بزرگ زندگی میکردن.
با گذشت سالها، جنگل شروع به تغییر کرد.
هوای اطراف بوی بد گرفت و رنگش به حالت کثیف و زنندهای تغییر کرد.
نور خورشید دیگه از برگها عبور نمیکرد، برگها شروع به افتادن از درختها کردن و میوههاشون بد مزه شدن.
ناراحتیِ عجیبی جنگل رو فرا گرفت.
حیوونها گیج شده بودن.
هیچکس نمیدونست که چه اتفاقی داره میافته.
اونقدر ناامید شده بودن که شیر، شاه حیوونها، تصمیم گرفت با همهشون یک جلسه برگزار کنه…