در دوردستها، یک دهکدهی زیبا به اسم گِیبِل ویو وجود داشت.
مردمِ اونجا آدمهای مهربون و شادی بودن و در کنار هم با آرامش زندگی میکردن.
اونها دیوارِ دور دهکده شون رو به طرحهای مختلف و رنگارنگ تزئین میکردن تا به هرکسی که از دور و نزدیک وارد اونجا میشه خوشآمد بگن.
یک روز، بیلی کوچولو، یکی از بچههای اون شهر، مشغول رنگ کردنِ دیوار بود و وسطِ کار از پدربزرگش پرسید:
((بابابزرگ، چطوری میخوایم نقاشیِ روی این دیوار رو کامل کنیم؟))