جاناتان سافران فوئر، در مقدمهای که بر تعمیرکار برنارد مالامود نوشته، میگوید ما دو دسته کتاب داریم؛ خوب و اعلا:
«تفاوت میان یک کتاب خوب و یک کتاب اعلا در چیست؟ کتابهای خوب میتوانند جذاب، روشنگر و تازه باشند. کتابهای خوب غالباً از سمت منتقدین ستایش میشوند و برخی حتی در گذر زمان نیز خواندنی باقی میمانند. بعضی اوقات کتابهای خوب از کتابهای عالی خواندنیتر و جذابترند. کتابهای اعلا آن چیزی هستند که جهان ما به آن نیاز دارد، اما کتابهای خوب چیزی هستند که فرهنگ و جامعه خواهان آن هستند، بنابراین بیشتر نویسندگان اغلب اوقات دوست دارند کتابهای خوب بنویسند.
چهارمین رمان برنارد مالامود، تعمیرکار، تمام ویژگیهای یک کتاب خوب را دارد. شخصیتهای آن همدلی و احساس، و سبک آن تحسین خواننده را برمیانگیزد. تعمیرکار برندهی جایزهی ملی کتاب و جایزهی پولیتزر سال ۱۹۶۷ شده و هنوز هم خوانندگان خود را دارد و تصور هم نمیکنم رسیدن به پایان دراماتیک این کتاب بیش از یک یا دو روز از خواننده وقت بگیرد. اما آنچه این اثر را به کتابی اعلا تبدیل میکند، مسئلهی ضرورت نوشتن آن است.
تعمیرکار موعظهای در باب اخلاق نیست، اما کتابی است که به اخلاقیات میپردازد؛ به این معنا که به جای ارائهی یک پندنامهی بیاساس، خواننده را در مواجهه با این پرسش قرار میدهد: چرا کاری نمیکنیم؟
دنیای ما، دنیای ازهمگسیخته و درهمشکستهی ما، به رمانهای اگزیستانسیالیستی بیشتری نیاز دارد. رمانهایی که چیزی ارزشمندتر و فراتر از امید به ما ارائه بدهند: رمانهایی که به مثابهی فراخوانی برای عمل و حرکت باشند. تعمیرکار واقعی یاکوف بُک نیست. (او شخصیتی در جهان داستان است.) برنارد مالامود هم نیست. (او پل ارتباطی بین جهان داستان و این جهان حقیقی است.) تعمیرکار واقعی تکتک ما هستیم. این جهان ویرانهای است و همه میتوانند تعمیرکار آن باشند. ما باید کاری بکنیم، باید دست به عمل بزنیم. این همان پیامی است که این رمان، همچون دیگر رمانهای اعلا، به ما یادآوری میکند.»
تعمیرکار رمانی است دووجهی: در یک وجه با یاکوف بُک یهودی طرف هستیم؛ مردی که سرنوشتش با عهد عتیق پیوند خورده و پا جای پای قهرمانان کتاب مقدس گذاشته است. در وجه دیگر اما یاکوف نماد انسان اسیر و در رنج امروزی است، که جهانی غوطهور در جهل و بیعدالتی در پیش رو دارد. مالامود ماجرای رو گرداندن بخت از انسانی را روایت میکند که میخواهد از قالب تعبیهشدهاش قدم بیرون بگذارد تا دنیا را بهتر ببیند. یهودی سیهروزی که با الهام از شخصیتی حقیقی به نام مناخیم مندل بلیس خلق شده، پا به جهانی هولناک میگذارد: صحنهای ازپیشچیدهشده، شر مطلق و ناگزیر، استیصالی که مردی مشتاقِ دانش و تجربهاندوزی را دستخوش چنان زوالی میکند و به دل چنان مغاکی میاندازد که دستآخر بدل به فیلسوفی میشود که جنس جهانبینیش از زمین تا آسمان با آن مرد گریزان از سیاست ابتدای داستان متفاوت است. در بیشتر آثار مالامود هراسهای انسانی و چگونگی مواجهه با آن، با آمیزهای از طنزی کنایهآمیز و تصویرسازی شاعرانه توصیف شده است؛ گذار انسان در هنگام برخورد با ناملایمات، یا گذر از آنها؟
جهان داستان، کییف سال ۱۹۱۱ است؛ چند سال پیش از انقلاب و سرنگونی آخرین تزار روسیه. اوضاع سیاسی نامناسب و جهل فراگیر فضا را پُر از تنش کرده و ترسها و نفرتهای نهفته آشکار شده است. یاکوف بُک، یک یهودی بیایمان، در چنین فضایی متهم به قتل آیینی شده، اتهامی که در جوامع مسیحی آن دوره غیرمعمول نبوده است. با افزایش اتهامات، یاکوف شخصیتی یعقوبوار در کابوسی کافکایی مییابد.