چیست در کرانه نگاه حسرت آلود من به مردمان آنسوی خیابان که بی هیچ دغدغه ای پا روی خاطرات روزهای بارانی شیرین و تلخم میگذارند، بی آنکه بدانند که چه میکنند و جاپاهای سوخته من و تو را میبینند و لیک از آنچه بر سر ما رفت، جز اندک لذت احضار هرم نفسی را نمیچشند و با چشم هایشان سرود ناشد میخوانند، بی هیچ درکی از تاریکی صفحات شب و هرگز دل نمیسپرند به لب هایی که دیگر خاموشند، جز وصل زمان انقطاع!!!...