سومین دروغ، سرگذشت اندوهبار دو برادر است که در فکر یکی میگذرد: «من را کلوس مینامند، ولی آیا نامم همین است؟ من از کودکی یاد گرفتهام که دروغ بگویم. در دوران بازآموزی به من دروغ میگفتند و من هم دروغ میگفتم. پس از گذر از مرز کشورم هم دروغ گفتم. میخواهم برادری را بیابم که شاید وجود نداشته باشد. آیا برای آخرین بار دروغ خواهم گفت؟» و برادر دیگر: «نام من کلوس است. ولی هیچ کس من را به این نام نمیشناسد. از پنجان سال پیش که برادر دو قلویم ناپدید شده، زندگیام دیگر خیلی معنی ندارد. دیر زمانی چشم به راه بازگشتش ماندهام. اما اگر امروز برگردد ناگزیر خواهم بود به او دروغ بگویم» پس از هراسهای جنگ و سالهای رژیم سربی، آیا سرانجام زمان گشودن چشمها به روی حقیقت رسیدهاست؟ ولی در این صورت، حقیقت چیزی جز دروغی دیگر نخواهد بود، زیرا کتاب هر قدر هم که اندوهبار باشد، به اندازه زندگی غمبار نیست