وقتی زاک سر جایش نشست، از دریک پرسید: «این ست چرا اینطوری میکند؟»
دریک گفت: «او قلدر کلاس دوم مدرسه است.» زاک و دریک هر دو به کلاس دوم مدرسهی اِسپراکِت میرفتند. دریک ادامه داد: « او از اینکه بچهها، مخصوصاً تازهواردها را اذیت کند خوشش میآید.»
زاک با خودش فکر کرد: قلدر کلاس! همین را کم داشتم!