نوشتن، یکی از ابزارهای ظریف، صعب و خطرناک موفقیت در اعتراف به ناشدنی هاست. آیا قادر به آنیم؟ این است آرزوی من. من هم دوست دارم بمیرم؛ هرچند این بدان معنا نیست که من برنده شده ام. تلاشم را می کنم. تاکنون که موفق شده ام. در این مدت بی واسطه ترین چیزهایی را که می توانستم انجام دادم. برای نزدیک شدن به جایی که می توانم در آن دست از دروغ بکشم و چیزی را با دیگران سهیم شوم- به مانند رویاهای کلاریسی- با مردن، به مدرسه دیگری می روم، به نزدیک ترینشان، مدرسه ای که بیشترین شباهت را برایم به مدرسه مردگان دارد: مدرسه رویاها.
فردا، امشب، ما که بدبختانه موجوداتی فانی هستیم رهسپار مدرسه رویاها خواهیم شد.
جناب مترجم
واقعا چه اصراری بود در ابتدای مسیر رویای مترجم شدنتام، نوشتهی ارزشمند خانم سیکسو را انتخاب کنید و با بیهنری تمام خواندن متنی چنین سترگ را به حل پازلی در فهم آنچه به غلط ترجمه کردهاید تقلیل دهید؟ باور کنید برای مشهور شدن راههای سادهتری از ترجمه وجود دارد!