من از دوران کودکیم خبرساز بودم و اسمم سر زبونها بود.
تمام مردم، از پیکتو گرفته تا روستای تاتاماکوچی در مورد من باهم حرف میزدن.
موقع خوردن چای عصرونه، باهم زمزمه میکردن؛ از روی دیوار سرک میکشیدن تا شایعه ببافن و گاهی هم اطراف خونهی ما میچرخیدن و مثل یک دسته حشره، وز وز میکردن.
دلتون میخواد بدونین دلیل همه این اتفاقات چی بود؟
دلیل این زمزمهها، این بود که من حتی وقتی تازه به دنیا اومده بودم، بیش از اندازه بزرگ بودم.