چرا در حالی که بسیار فرشتهوار زندگی میکنیم بخشهایی در وجودمان هست که شبیه به دیو ما را به قهقهرا میبرد و در یک لحظه تمام آنچه روزها برای ساختنش تلاش کردهایم با یک فریاد بر سر معشوقهمان، با تن دادن به یک وسوسه زیر سوال میبرد و ما در لحظهای بخشی از وجود خود یا اطرافیانمان را میبینیم که هرگز خیال وجود داشتنش را هم نداشتهایم؟
دبی فورد معتقد است که باید درک کنیم که انسان جمع اضداد، مجموع خوب یا بد، روشنایی و ظلمت، ضعف و قدرت، استعداد و حماقت است و تمامی آدمها بالقوه تمام صفات و خوب و بدی که میتوانید تصور کنید در خود دارند؛ روندی رو به رشد در شخص آغاز خواهد شد. هر صفتی که در دیگران میبینید از قتل و تجاوز گرفته تا وقف شدن برای یک خیریه در ما وجود دارد. وضعیت آدمی در هر لحظه در یکی از این دو قطب است.
این دوگانگی همیشه با انسان خواهد بود. انکار کردن آن، انکار کردن کمال و خود حقیقی ماست. پی بردن به این حقیقت که هر چقدر آدم خوبی باشید، ظرفیت انجام زشتترین کارها و مخربترین رفتارها را داریم، مستلزم تلاش فکری و معنوی بسیار است. تنبلی روانی سبب میشود ما خود را خوب تصور کنیم و همهی بدیها را به طرف دیگران روانه کنیم.