یک خدمتکار فریاد می زند و کمک می خواهد. فنجان های طلا ناپدید شده اند!
صدای ملکه هم از اتاقش بلند می شود. تاج او هم نیست! روی هر دو میز تعدادی پر و جای خراشیدگی هست. سوفیا فکر می کند می تواند از راز این دزدی ها سر در بیاورد.
فرمانده نگهبانان می آید. او نشانه ها را می بیند و می گوید: حتما دزد را پیدا می کنیم.