خدمتکار: (یک تشت گذاشته جلویش به سابیدن مشغول است) می شورم رخت عزا، سیاهی برو تو هوا. می شورم رخت سیاه، بشه بخت شما وا. می شورم رختای چرک، بره غم از زیر پلک. می سابم دونه به دونه، همه رختای این خونه. می گیرم قِر به کمر، همچینی عینِ فنر. میشورم دونه به دونه، گل پونه نعنا پونه. همه رو آب می کشم، رو به آفتاب خونه، داد می کشم. آبجی گلبهار، بله. شده فصل قرار، بله. بدو رخت رو بیار، بله. بنداز رو سرم، بله. آخ خاک به سرم، بله. حالا من آب میخوام، بله. یک کم آفتاب میخوام، بله. تیش تیش تیش گرفته، این دل چه آتیش گرفته. موش موش موش اومد. این مخ دیگه جوش اومد. صبر و قرار رو بردن، به جاش حلوا آوردن. (مادر در پشت او ظاهر شده است و تماشا می کند) هر کی شووَر نداره، خاک تو سرش بیچاره. دیشب من فلک زده رفته بودم به باغی، در پی یک الاغی، الاغه به جفتک افتاد، پالون تنش ور افتاد....
(مادر با پاشنهی کفشِ پاشنه بلندش چند ضربه به زمین می کوبد. خدمتکار که متوجه شده برای رد گم کردن ادامه می دهد)
القصه و والقصه، از حوض نقره جسته. بالا رفتیم دوغ بود حرفای ما دروغ بود. پایین اومدیم اشکنه، الان یه چیز می شکنه. مرگ به هر چی دشمن، شیکر خوردم چه محکم.