مگس کوچولو، رو برگ گل نشسته بود، همیشه خستهی خسته بود.
اسمش چی بود؟ ویزویزک، یه کمی بود تنبلک.
صب تا غروب چرت میزد.
کار هر روزش همین بود. بخوره و دراز بکشه تا خسته نشه.
بقیهی مگسها پرواز میکردن. جست و خیز میکردن. قایم باشک بازی میکردن. پشت برگ گلا قایم میشدن.