فرانکلین از رعد و برق میترسد.
وقتی طوفان در حالی که او در خانه فاکس بازی میکند نزدیک میشود، ترس از رعد و برق، فرانکلین را درون لاک خودش میفرستد.
او از بیرون آمدن،حتی برای میان وعدهها، خودداری می کند.
تا اینکه دوستانش تصمیم میگیرند که با حرفهای خنده دار در مورد رعد و برق،فرانکلین را بخنداند.
و وقتی سگ آبی توضیح میدهد که واقعاً چه چیزی باعث رعد و برق میشود، فرانکلین احساس امنیت بیشتری میکند.