
گاهی اوقات انسان در زمان و مکان درستی قرار نمیگیرد. گاهی اوقات زود است و گاهی اوقات بسیار دیر. اما هیچ زمان هم نمیشود که تشخیص درستی داشت. در بسیاری از زمانها مو لای درز محاسبات نمیرود. اما باز هم نتیجه درست نمیشود. این بحث یکی از ترسناکترین و دلهرهآورترین بخشهای زندگی انسان است. پس از مدت طولانی برنامهریزی فقط یک جمله «اگر نشد چه؟» تمام سازههای فکری را بهم میریزد. زندگی انسان مانند یک معمای بسیار پیچیده است که گاهی نباید آن را حل کرد.
کتاب استخوان توسط علی اکبر حیدری نوشته شدهاست. این کتاب در سال 1397 توسط نشر چشمه منتشر شد. کتاب استخوان در ژانر وحشت و گوتیک نوشته شدهاست. اما این ترسناک بودن داستان از نوع مصنوعی و غیر واقعی نیست. زیرا عناصر داستان با حالات زندگی واقعی ترکیب شدهاست. داستان در ابتدا ریتم ثابت و آرامی را دارد. اما با گذشت مقداری از داستان ریتم داستان تند شده و با همان ریتم تند نیز به پایان میرسد. داستان این کتاب از آن داستانهایی است که خواننده را به دنبال خود میکشد. فراز و نشیبهای بسیار داستان فرصتی برای رهایی را به خواننده نمیدهد. نویسنده در این داستان تصویر سازی را به حد کمال رسانده است. به طوری که خواننده به راحتی میتواند تصویر مکان و زمانی که شخصیت در آن حضور دارد را کاملا ببیند و آن را درک نماید. مهمترین نقطه قوت کتاب استخوان، انتخاب محل داستان است. داستان کتاب استخوان در یکی از روستاهای نزدیک تفتان در استان زیبای سیستان و بلوچستان رخ میدهد. استان سیستان و بلوچستان یکی از الماسهای درخشان انگشتری وطنمان ایران است. این استان آنقدر مهجور و سربه زیر مانده که گویی مردمان ایران آن را فراموش کردهاند. اما علی اکبر حیدری با انتخاب این استان برای داستانش جانی تازه بر زابلستان رستم بخشیده است. سیستان و بلوچستان ما همان شهر افسانهای است که رستم از آن در شاهنامه یاد میکند. همان شهر آباد و درخشانی است که فردوسی پاکزاد، از او در شاهنامه میگوید. اما زابلستان چه شد؟ شهر افسانهها به دست فراموشی سپرده شد. مردم نجیب این خطه از وطنمان به دست فراموشی سپرده شدهاند. سیستان و بلوچستان یا همان زابلستان رستم نشان، الماس تاج پادشاهی ایران است که فقط احتیاج به کمی توجه دارد. بخش دیگر این داستان شخصیتهای آن است. شخصیتهای این داستان عمق چندانی ندارند. اما روند داستان را به خوبی پیش میبرند. روای و یا قهرمان داستان جثهای چاق دارد. انتخاب این جثه برای شخصیت قهرمان به نوعی هنجار شکنی در داستانها است. شخصیت دیگر پدربزرگ پیری است که در این روستا زندگی میکند. این مرد مرموزترین شخصیت داستان است. شخصیت دیگر داستان دخترک جوانی است که بر خلاف دیگر دختران پرشور است. به طور کلی داستان این کتاب از ترکیبی مناسب در فضا، شخصیتها و ترس برخوردار است. فضای داستان و اتفاقاتش بسیار ترسناک است. در ادبیات ایران نیز این نوع داستانهای ترسناک کم دیده میشود. کتاب استخوان داستان خود را در چهارده فصل روایت میکند.
داستان کتاب استخوان، داستان یک سرباز فراری به نام کاوه است. سربازی کاوه با دروان هشت ساله جنگ ایران و عراق همزمان است. او از سربازی و جنگ فرار کرده و به روستایش که نزدیک شهر تفتان است، پناه میبرد. کاوه در یک خانه کاهگلی و روستایی ساکن است که زیر زمینی مخوف و ترسناک دارد. کاوه قصد دارد که به صورت قاچاقی به خارج از ایران فرار کند. اما آن زیر زمین تمام زندگیاش را تغییر میدهد. او با ورود به این سرزمین به ماجراهای بسیار ترسناکی قدم میگذارد. گذشته خونآلود و وحشتناک خانوادهاش را کشف میکند.
نسخه چاپی کتاب استخوان در سال 1397 توسط انتشارات نشر چشمه به چاپ رسید. نسخه صوتی کتاب نیز در سال 1399 توسط انتشارات رادیو گوشه منتشر شد. گویندهی این کتاب صوتی اطهر کلانتری است. آقای کلانتری گوینده و راوی بسیاری از کتابها مانند مرد زیرزمینی، حصار و سگهای پدرم، فرزند خوانده، گداها همیشه با ما هستند، آفتاب پرستها، نیایش چرنوبیل و ... است. شما میتوانید کتاب صوتی استخوان به قلم علی اکبر حیدری، گویندگی اطهر کلانتری و انتشارات رادیو گوشه را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
علی اکبر حیدری متولد 1357 و زادهی شهر تهران است. این نویسنده فعالیت خود را در دهه 90 آغاز کرد. با اینکه او نویسندهای نوپا و تازه کار محسوب میشود، اما موفقیت خوبی در فروش داستانهایش داشته است. او فعالیت هنری خود را با مجموعه داستان «بوی قیر داغ» آغاز کرد. از دیگر آثار این نویسنده نوظهور میتوان به تپه خرگوش اشاره کرد.
فقط صدای نفسهای کریمان بود. کاوه چشمهاا را بست و باز کرد. فقط تاریکی بود. تنها تفاوت سوراخ ریزی بود که نورپشت در از آن میریخت توی اتاق. اناق؟ لبخند زد. آن اتاقی که میتوانستی درش را باز کنی کجا و این جا که... اما این جا بهتر بود. این تاریکی بهتر بود تا آن نور کور کنندهی سفید، نور خورشید که میخورد در دل برفها و انگار سفیدی را صدچندان میکرد. هر چه قدر هم بالا را نگاه میکرد بلکه آبی آسمان چشمش را بگیرد. فایده نداشت. دل نگاه کردن به پشت سر را هم نداشت. خط قرمزی که پشتشان میآمد و کاوه می دانست وقتی دیگر نباشد صدای نفسهای مرتضی را هم کنار گوشش نخواهد شنید. هر چه کرده بود، نتوانسته خون را بند بیاورد.
گلوله از جلو یک سوراخ بود و از عقب یک چاه ویل که کاوه دو چفیه را توش چپانده بود، اما خون خیال ایستادن نداشت و نفسهای بریده بریدهی مرتضی کنار گوشش و زمزمهاش که«من را این جا رها نکن، کاوه.» نمی خواست تنهاش بگذار، اما برای خودش هم جانی باقی نمانده بود. تمام عمر خودش را کشیده بود. کیلو کیلوهای اضافی که برای بقیه مایهی مسخره بود و برای خودش وبال گردن. نفس خودش هم به شماره افتاده بود ... اما نفسهای کریمان منظم بود. انگار انتظار چیزی را میکشید.
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 345.۷۸ مگابایت |
| مدت زمان | ۰۶:۱۷:۴۱ |
| نویسنده | علی اکبر حیدری |
| گوینده | اطهر کلانتری |
| ناشر | رادیو گوشه |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۳۹۹/۰۴/۲۵ |
| قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |