ناصرخسرو در سفرنامه به شرح سفر هفتساله خویش، از زادگاه خود خراسان به مصر و بالعکس میپردازد. در نگارش صاحب سبک است و اغلب با گفتن «من که ناصرم» به خود اشاره میکند و از عملی خاص یا چیزی که در جایی دیده، سخن میگوید. از شواهد موجود در خود سفرنامه میتوان استنتاج کرد که آن را بعد از سفر از روی یادداشتهای میان راه نوشته است. با توصیف قصبات و شهرها با نثری نسبتا ساده، اعتماد خواننده را جلب میکند. تلاش نمیکند با مهارتهای لفظی و بیانی خواننده را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه میکوشد با شرح دیدنیها و عجایبی که طی سفر مشاهده کرده است، چنین کند. بدین طریق هنگامی که در کوششی برای توصیف ثروت و شکوه قاهره فاطمیون، حتی بیانش قاصر میماند، از آنچه وی به چشم دیده است، شگفتزده میشویم:
و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیفتد و مال ایشان را حدّ و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم. (سفرنامه، ۱۷۴)
به این ترتیب باید روایت او را نوعی بازگویی محتاطانه تجاربی هیجانانگیز بدانیم. شیوه نگارش ساده و روشن او در کنار اقرار جوانمردانه به ضعفهای شخصیاش، احساس صداقت میآفریند.