الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل هابه بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايدز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل هامرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دمجرس فرياد مي دارد که بربنديد محمل هابه مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويدکه سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزل هاشب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايلکجا دانند حال ما سبکباران ساحل هاهمه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخرنهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفل هاحضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظمتي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملهاТавсифи сонетхои ХофизSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations