«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۴۷مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلانبه کوی ميکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن انديشهای تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در اين کله دانست بر آستانهی ميخانه هر که يافت رهی ز فيض جام می اسرار خانقه دانست(خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی راهلال یک شبه و ماه چارده دانست) هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره دانست ورای طاعت ديوانگان ز ما مطلب که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان چرا که شيوهی آن ترک دل سيه دانست ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست حديث حافظ و ساغر کشیدنِ پنهان چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر نمونهای ز خم طاق بارگه دانستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations