«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۰مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلانبه دام زلف تو دل مبتلای خويشتن استبکش به غمزه که اينش سزای خويشتن استگرت ز دست برآيد مراد خاطر مابه دست باش که خيری به جای خويشتن استبه جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمعشبان تيره مرادم فنای خويشتن استچو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبلمکن که آن گل خندان (خودرو) به رای خويشتن استبه مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاجکه نافههاش ز بند قبای خويشتن استمرو به خانه ارباب بیم روت دهرکه گنج (کنج) عافيتت در سرای خويشتن است(گواه سخن)بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او (عشق و جانبازی)هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن استSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations