لانه
نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
خوانش : الهام متصد ی
آسمان کویر یکدست آبی بود . بلند و صاف و شفاف . هوا بد نبود و کبوتر زیبا و سفید می پرید . خیلی بالا نبود. می شد دیدش. حتی پاهاش که زیر شکمش جمع کرده بود می شد دید . انقدر پایین بود. بابام می رفت و نگاهش به کبوتر بود. تا چشم کار می کرد شن بود و شن! و شوره زار ، نمک زار . سفید سفید انگار برف باریده بود جا به جا. هیچ موجود زنده ای نبود...