استان راجع به دختری است که هیچ ظرافت زنانه ای ندارد و رفتارش با دختران دیگر متفاوت است.
یکی بود یکی نبود
آخرین دختر مجرد یک خانواده شلوغ روستایی بودم و 25 سال از عمرم می گذشت. همه خواهرهایم ازدواج کرده بودند و مانده بودیم من و مادر پیرم . مادرم دخترزا بود و بعد از زاییدن 8 دختر پدرم را در حسرت داشتن یک پسر دق مرگ کرد و کشت! پدرم به خاطر عشقی که به داشتن پسر داشت ، اسمم را کمال گذاشت!
داستان " دختری بنام جمال "
نویسنده و خوانش : مه