بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم سن من بود کار می کرده . پدربزرگ خیلی زود مرده و بابا مجبور بوده توی کوره آجرپزی ، توی رستوران ، توی پارک و توی ساختمون سازی کار کند. برای همین همه کار بلد است. یک روز برایم پیتزا پخت. خیلی خوشمزه بود...
داستان "بیدار شو"
نویسنده : زهره شعبانی
خوانش : رامین یوسفی