توی عالم خودم بودم و داشتم با خودم حرف می زد م. وقتی متوجه حرف زدن خودم با خودم شدم، بغض کردم . به خودم گفتم پسر ! چرا با خودت حرف می زنی توکه این طوری نبودی ؟ خودم گفت : نمی دونم ولی بالاخره منم باید با یکی حرف بزنم . منم باید خودمو تخلیه احساسی کنم. آخه تا کی تو خودم بریزم...
داستان "داستان من با خودم"
نویسنده و خوانش : امین برهان