نمی دانم چه روزی آن هفتیر ضعیف و کوچک را خریده بود. هفتیری که دسته اش برنجی بود و توی برنج ها طرح گل را کنده کاری کرده بودند. خیلی روزها هفتیر را توی کشویش دیده بودم. فکر کرده بودم وسیله تزیینی است . نگران نشده بودم. برادرم یک روز هفت تیر را برداشت و راه افتاد به سمت خیابان ولیعصر...
داستان "برادرم دوست پسر معشوقه اش را کشت"
نویسنده : آزیتا ملکی
خوانش : مژده موسوی