ز همون بچگی آبجی خانم رو مادرش می زد و باهاش می پیچید ولی ظاهرا روبروی مردم ، روبروی همسایه ها براش غصه خوری می کرد دست رو دستش می زد و می گفت : "این بدبختی رو چه بکنم ها؟ دختر به این زشتی رو کی می گیره. می ترسم آخر بیخ گیسم بمونه . یه دختری که نه مال داره نه جمال داره نه کمال ! کدوم بی چاره است که اون رو بگیره؟! از بس که از این جور حرفا جلوی آبجی خانوم زده بودند ، اونم به کلی نا امید شده بود و از شوهر کردن چشم پوشیده بود.
داستان "آ