انقلاب که شد در سالن های تئاتر رو بستن و ما رو انداختن بیرون. مام از اون موقع با زباله های آتیشی که تو دلمون روشن شده بود، صورتمون رو سیاه کردیم و شدیم حاجی فیروز . سیاهی صورت زد به دلو سیاهی دل زد به زندگیمون . هرکی مارو می بینه فکر می کنه از دل خوشه که داریم بین این ماشینا تو این ترافیک لعنتی بالا و پایین می پریم. بگذریم . دلم برای صدای فرهاد تنگ شده...
داستان "گردنبندی ممتد به سقف"
نویسنده و خوانش : مهرشاد قصابی فرد