دم ها در زندگیشان لحظاتی را تجربه می کنند که عجیب سخت می گذرد. آن قدر سخت که دیگر نمی توانند با کسی حرف بزنند. از سر ناچاری لیست تماس ها و مخاطبین تلفن های همراهشان را جستجو می کنند و هیچ کس نیست! نه . هیچ کس نیست . و بعد ناخوداگاه پرت می شوند میان هرازلوی درونشان و هیچ کس هم نمی فهمد در جواب پرسش دیگران از آن ها که حالشان را می پرسند، مجبورند سری به نشانه تایید این که حالشان خوب است تکان بدهند و سعی می کنند چشم هایشان را مخفی کنند تا کسی آن ها