در نایبعلی بودن ، یک اندوه مضحک بود. پدر یک دیوانه بودن . یک منگول که هیچ آزاری برای دیگران ندارد. و سعی می کند که به دیگران کمک هم بکند. اما کسی کمک او را نمی پذیرد. چون دیوانست. همین . نایبعلی از آن دیوانه ها بود که حسابی تربیت شده بود. هیچ وقت کثیف نمی گشت و همیشه کت و شلوار می پوشید. طبیعت چیزی بزرگ به او و خانواده اش بدهکار بود. آن هم شعور او برای منفعت طلبی بیش از حدی بود که آدم های عاقل داشتند.
داستان "پدر نایبعلی"
نویسنده : ب