امروز گمونم باید 4 شنبه باشه. 14 یا 15 اردیبهشت 87 . صبح ساعت 5 و خورده ای از خواب پا شدم. کلید دفتر کار توی جیبم جا مونده بود. کلید عزتی، آبدارچیمون. باید زودتر می بردم اداره . قبل از اینکه عزتی برسه. حموم کردم . ریش نتراشیدم. حوصله نداشتم. صورتمم از اصلاح های مکرر ، آش و لاش شده بود. مو زیر پوستم گره گره میشه . لاخ های سفید موهای ریشمم بیشتر شده...
داستان "چندم اردیبهشت"
نویسنده : علیرضا روشن
خوانش : حمیدرضا دانش