داشت با خودش درد و دل میکرد که صدای آژیر قرمز توی گوشش پیچید
دوید...
مینا را بغل کرد و به طرف اتاق دیگر دوید و بعد رفت سمت زیر زمین
حالا دیگه عادت کرده بود، اما نه به نبودن محسن...
با هر انفجار گوش های مینا را میگرفت که مبادا بترسد
اما گوش های او را چه کسی میگرفت.
داستان "پوتین واکس خورده"
نویسنده : طاهره
(نویسنده تمایلی به بردن نام خود نداشتند)
خوانش : شهره سلطانی