خرس کوچولو در حال بزرگ شدن بود و این یعنی که آماده ماجراهای جدیده.
امتحان کردن چیزهای جدید کار ساده ای نیست، اما پدربزرگ خرس کوچولو برای کمک اونجاست.
این کتاب دلگرم کننده به افراد کوچک نشان خواهد داد که ترسیدن اشکالی ندارد و اینکه بعضی اوقات، شما باید شجاع باشید.
روزی از روزها، خرس کوچولویی به اسمِ تِدی و بابابزرگش، داشتن از کنار یک رودخونه رد میشدن که ناگهان توی آب یک ماهی دیدن که به سرعت درحال شنا کردن بود.
تِدی همین که ماهی رو دید، پد ربزرگش رو صدا زد و به سمتِ رود پرید.
دستش رو دراز کرد و با پنجهی کوچیکش ماهی رو قاپید.
بعد نفس نفس زنان ماهیِ توی دستش به بالا نگه داشت و به بابابزرگش نگاه کرد…