یه شب مهتاب کوچولو هر کاری کرد خوابش نمیبرد! مهتاب شروع کرد به شمردن: یک_ دو_ سه....
همینطور شمرد تا رسید به عدد صد! اما بچهها مهتاب خوابش نبرد! مهتاب با خودش گفت: چرا خوابم نمیاد؟ منم دوست دارم مثل بابا، مامان و داداشم بخوابم! اما نمیتونم بخوابم چون مثل همیشه که راحت میخوابیدم خوابم نمیبره. بهتره برم توی حیاط...