اگر فقط میتوانستید یک آرزو کنید، چه آرزویی میکردید؟
یک روز، چوببُر توی جنگل مشغول به کار بود که تصمیم گرفت چند دقیقهای تبرش رو کنار بزاره و کمی استراحت کنه.
روی زمین دراز کشیده و به آسمون خیره شده بود که یک عقاب رو در حالِ پرواز کردن بالای سرش دید.
ناگهان با صحنهی شگفت انگیزی روبهرو شد.
اون یک پَری با لباسهای کهنه رو دید که سعی میکرد زیر کُندهی درختی قایم بشه.
پَری کوچولو که تقریبا اندازهی دستِ ایوان بود، لباسِ قهوهای رنگ داشت و تلاش میکرد هرطور که شده، خودش رو از چنگالِ پرنده ی شکاری نجات بده…