
سرنیزه نقرهای
سرگذشت گروهان سیاه-کتاب چهارم
نسخه الکترونیک سرنیزه نقرهای به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
معرفی کامل سرنیزه نقرهای را رایگان بشنوید
نقد و بررسی سرنیزه نقرهای
درباره کتاب سرنیزه نقرهای
کتاب «سرنیزه نقرهای» Shadow Games اثر «گلن کوک» در سال 1989 منتشر شد. در ابتدای این داستان «کیس» خودش را جوانی معرفی میکند که از سرزمین مادریاش فرار میکند و به ارتش میپیوندد. او خدمت سربازیاش را در سرزمینهای شمال میگذراند و با کلاغ که جاسوس رز سپید است، آشنا میشود. کلاغ پیرمردی ساکت و چاق است که در خانهای کهنه زندگی میکند. «کیس»، کلاغ را عجیبوغریب معرفی میکند ولی از آنجایی که به یاد گرفتن نوشتن و خواندن علاقه دارد، تصمیم میگیرد با کلاغ طرح رفاقت بریزد. کلاغ، فردی تحصیلکرده است و بر چند زبان تسلط دارد. دوستی آنها شکل میگیرد تا اینکه طوفان بزرگ پدید میآید. برملا شدن جاسوسی کلاغ و همکاری روسای «کیس» و کلاغ برای از بین بردن هیولای خفته در زیرزمین داستان کتاب «سرنیزه نقرهای» را شکل میدهد.
کتاب «سرنیزه نقرهای» نوشتهی «گلن کوک» اثر چهارم از مجموعهی سرگذشت گروهان سیاه است. این مجموعه یکی از سری کتابهای ادبیات فانتزی و تخیلی آمریکایی است که انتشار آن از دههی هشتاد میلادی آغاز شده است. این مجموعه سفرهای گروهان سیاه از شمال به جنوب و بعد بهسوی سرزمین زادگاه گروهان یعنی کاتووار را روایت میکند و شامل 9 کتاب مستقل است. انتشار این مجموعه با کتاب «گروهان سیاه» در سال 1984 آغاز شد که تحت عنوان سفر به شمال قرار دارد. سفر به شمال، اولین بخش از این مجموعه است که شامل دو کتاب «سایههای ابدی» و «رز سپید» نیز است. بخش دوم این مجموعه بانام کتابهای جنوب شامل داستانهای «سرنیزهای نقرهای»، «بازیهای سایه» و «رؤیاهای پولادین» است و بخش سوم آن بانام کتابهای سنگهای درخشان با کتاب «فصل حزن» آغاز میشود و شامل سه کتاب دیگر ازجمله «او تاریکی است» است.
درباره گلن کوک
«گلن کوک» Glen Cook نویسندهی آمریکایی در تاریخ 9 ژوئیه سال 1944 در نیویورک به دنیا آمد. او با نوشتن داستانهای فانتزی وارد حوزهی نویسندگی و در میان علاقهمندان به ادبیات فانتزی و تخیلی محبوب شد. او از دههی هشتاد میلادی نوشتن را شروع کرد و تا امروز بیش از ده اثر منتشر کرده است. کتاب «سرنیزه نقرهای» از این نویسنده با ترجمهی «آیدا کشوری» از سوی انتشارات کتابسرای تندیس در سال 1395 منتشر شد که نسخهی الکترونیک آن در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. نسخهی الکترونیک کتابهای دیگر مجموعهی سرگذشت گروهان سیاه از این نویسنده نیز با ترجمهی «آیدا کشوری» در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای مطالعه و دانلود موجود است.
در بخشی از کتاب سرنیزه نقرهای میخوانیم
جانور سه پا، سر را به قلب جنگل بزرگ برد؛ به قربانگاهی در مرکز حلقهای از سنگهای ایستاده که هزاران سال در آنجا مستقر شده بودند. جانور بهسختی از میان حصار تنگ درختان پیر بلوط عبور کرد که بزرگترین مکان مقدس را برای وحشیهای رقتانگیز و رو به انقراض جنگل احاطه کرده بود.
هیولا سر را زمین گذاشت و لنگلنگان به جنگل خالخال شده از نور روز بازگشت.
جانور یکییکی شمنهای قبایل جنگلی را شکار و وادار کرد بهسوی آن سر بروند. آن طبیب - جادوگران پیر و رقتانگیز با وحشت خود را با صورت روی زمین میانداختند و آن سر را همچون خدا میپرستیدند. به وحشت داشتن از آروارههای جانور سوگند وفاداری خوردند. سپس توجهشان را به نیازهای سر دادند.
هیچکدامشان حتی یک بار هم به ذهنش خطور نکرد تا از ضعف سر برای نابودیاش استفاده کند. ترس از آن برای نوع آنان بسیار عمیق بود. هیچ نوع مقاومتی در مخیلهشان نمیگنجید.
و هميشه آن هیولای برده گیر حضور داشت تا در دلشان رعب بیندازد.
از مکان مقدس بیرون میرفتند تا شاخهی بید، گیاهان جادویی، ریسمانهای علفی و چرمهایی از نوع خام و دباغی شده، پرهای متبرک شده و سنگهایی جمع کنند که به داشتن ویژگیهای جادویی معروف بودند. حیواناتی کوچک که مناسب قربانی کردن باشند، گرد هم میآوردند و حتی دزدی آوردند که بالاخره باید کشته میشد. مرد فریاد میکشید و التماس میکرد به روش معمول اعدام بشود، از اتصالی دائمی و شکنجهی روحی اهداشده به آن ایزد وحشت داشت.
بیشتر چیزهای جمعآوری شده آشغال بود. بیشتر جادوی شمنها جعلی بود، اما اين کار از حقیقتی عمیقتر نشئت میگرفت، از سرچشمهی قدرت ناب. قدرتی چنان حقیقی که هدف فوری سر را به انجام میرساند.
در آن مکان که پاکترین و باستانیترین مکانهای مقدسشان بود، شمنها مردی حصیری از بید و ریسمانهای علفی و پوست دباغی نشده به هم بافتند. گیاهانشان را سوزاندند و قربانیهایشان را قربانی کردند. با خون مرد حصیری را تدهین کردند. نیایشهایی زمزمه کردند که تا چندین روز حلقهی سنگها را تسخیر کرده بود. بیشتر آن وردها چرتوپرت بود و تنها واژههای فراموش شده یا نیمه قابلدرک کلام جادویی در آهنگشان شنیده میشد. واژههایی که برای انجام کار کافی بود.
هنگامی که پیرمردها تشریفاتشان را تمام کردند، سر را بر روی گردن مرد حصیری قرار دادند. چشمانش سه بار باز و بسته شدند. یکی از دستان چوبی، عصایی را از شمنی قاپید. پیرمرد افتاد. آن ملقمه تلوتلوخوران به سمت تکه زمینی بی علف حرکت کرد. با انتهای عصا حروف درشت و ناخوانایی را ترسیم کرد. آهسته آهسته آن موجود به پیرمردها دستوراتی داد. با عجله دور شدند. در طول یک هفته آماده شدند تا مخلوق شان را بهبود ببخشند.
نظرات کاربران درباره سرنیزه نقرهای