یک روز صبح وقتی شامپانزه مشغول ورزش بود جنگل بیشتر از هر روز دیگهای ساکت بود. یکدفعه صدای خندهای از یه طرف به گوش شامپانزه رسید. شامپانزه با عصبانیت اطرافش رو نگاه کرد و داد زد:" کی بود به من خندید؟ مگه ورزش کردن خنده داره؟!"
یکدفعه چشم شامپانزه به گربه افتاد که داشت از اون طرف رد می شد. شامپانزه به طرف گربه رفت و اون رو از زمین بلند کرد و دم گوشش گفت:" گوش کن ! یا همین الان معذرت خواهی میکنی یا از همین بالا پرتت میکنم توی اون بوتههای پر از خار تا حسابی زخمی بشی، فهمیدی چی گفتم؟"