انارک، یه انار کوچولو بود. بالای بلندترین شاخهی درخت انار.
کجا بود؟ توی یک باغ پر از درخت انار.
داشت گریه میکرد. چرا؟ به خاطر اینکه آقای باغبان همهی انارهای روی درخت را چیده بود، به جز او!
کِی بود؟ درست شب یلدا یود. بله شب یلدا.
صدای یکی یکی مهمانها میآمد. چرا؟ آخر مامان بزرگ، منتظر مهمانهایش بود. منتظر نوههای کوچولو تا برایشان، انار دون کرده بریزد توی کاسههای قشنگ.