خانم ماه از بالای آسمان نگاه کرد به زمین. نی نی کوچولوها یکی یکی میخوابیدند. اما نی نی کوچولوی ما، هم خوابش نمیآمد. هِی سرش را روی بالش این ور کرد، آن ور کرد، اما خوابش نبرد که نبرد. خانم ماه فکری به ذهنش رسید. با خودش گفت:«شاید اگه النگوهام رو تکون بدم، صدا بده جیرینگ جیرینگ....لالایی بشه، نی نی کوچولو هم خوابش ببره!»