چکمهی پلاستیکی قرمز افتادهبود توی جوی آب کنار خیابان و روی موجهای کوچک آب، همراه با زبالههای دیگر گاهی زیر آب میرفت و گاهی روی آب میآمد. همهی آشغالها و چکمه از بالا و پایین شدن آب حال بدی داشتند و یا به هم برخورد میکردند یا بهه هم میپیچیدند، یا به کنارههای سیمانی جوی آب میخوردند. یک قوطی مچاله شدهی آبمیوه که کنار چکمه، روی آب میرفت گفت:یه چکمهی نو اینجا چیکار میکنه؟ تو که خیلی نو و قشنگی!
یک تکه پلاستیک کیک که نزدیکشان بود، گفت:آخه کی دلش اومده تو رو بندازه دور؟ طفلکی!